پارت_2 آقای مافیا

همراه سوسن وارد دانشگاه شدیم که یهو متوجه شدیم مدیر نیومده

با خوشحالی و با سرعت جت هردو سمت کلاس رفتیم و وارد کلاس شدیم

وقتی فهمیدیم استاد هنوز نیومده نفس عمیقی کشیدیم

وبه سمت صندلیامون حرکت کردیم

به سوسن گفتم:

+این زنگ چی داریم؟

_ بیو شیمی

با این حرفش کل کیفمو زیر و رو کردم ولی کتابی ندیدم

همون جا بود که فهمیدم
باید اشهدمو بخونم

تو همین فکرا بودم که صدای سوسن رشته افکارم و پاره کرد و گفت:

_چیشد آفاق نکنه کتاب و نیوردی
حاجی تبری زندت نمیزاره

+میدونم سوسن میدونم
به نظرت یه کتاب دیگه بزارم جلوم لو نمیرم

_چه میدونم شاید
تازه اگه مثل مرغ شروع نکنه دور کلاس راه بره
به احتمال ۱۵٪ زنده میمونی

+همش ۱۵٪

_ آره منگل جان

باورم نمیشد کتابم و جا گذاشتم خیلی بد بختم که این اتفاقا برام میفته

تو همین فکرا بودم که تبری درو باز کرد و داخل اومد
هنوز هیچی از کلاس نگذشته بود که با حرفی که زد سر جام میخکوب شدم
دیدگاه ها (۱)

#کیپاپ#بلک_پینک#جنی#لیسا#جیسو#رزی#بلینک

#پارت_3آقای مافیا ♟🎲هنوز هیچی از کلاس نگذشته بود که با حرفی ...

#پارت_1آقای مافیا♟🎲#آفاق خیلی نگران مبین بودم کل هتل و دنبال...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_254+چیزی نیست نگران نب...

part⁸ویو آنیا* بعد از پنج مین از هم جدا شدیم نفس نفس میزدیم ...

فیک درس هایی از تاریکی | ادامه ی پارت 22

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط